عشق را گم کرده ام باید که پیدایش کنم درد را فهمیده ام باید که درمانش کنم دستهایت مرهم زخم من است دستهایت را کجا پیدا کنم گم شدم در کوچه های زندگی من چگونه خویش را پیدا کنم من تمام هستی ام در قلب توست عشق من من هستی ام را در کجا پیدا کنم
حکایت رفیق حکایت سنگهای کنار ساحله یکی یکی جمعشون میکنی تو بغلت بعدش هم یکی یکی پرتشون میکنی تو دریا اما یه وقتی یه سنگ قیمتی گیرت میاد که هیچوقت نمیتونی پرتش کنی۰۰۰
گرچه مستیم و خرابیم چو شبهای دگر باز کن ساقی مجلس سر مینای دگر امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر مست مستم مشکن قد خود ای پنجه غم من به میخانه ام امشب تو برو جای دگر.... { یاس } |
About![]()
به وبلاگ من خوش آمدید Archivesمرداد 1391تير 1391 AuthorsسالومهLinks
ساعت رومیزی ایینه ای
LinkDump
حمل و ترخیص خرده بار از چین |